پاییز که می آید
خانه دلم می لرزد ،
دوباره عاشق می شوم !
یاد روزهای بارانی
از گذر لحظه هایم عبور می کند
حس عشق در نگاهم می نشیند ،
دوستت دارم ساده می شود !
خاطرات تلخم فرو می افتد
مانند برگهای زردی که از درختان می ریزد
ریشه وجودم سبز می ماند !
تو را در کنار خویش حس می کنم
و خودم را در آغوش تو ،
در میان بازوان برگهای پاییزی
و اینگونه مجذوب نگاه تو می شوم !
واژه آشنای انتظار برایم غریبه شده ،
تماشای غروب به همراه بودنت
برایم دلنشین می شود !
وقتی پاییز می آید...
هیچ چیز را با یاد تو عوض نمی کنم
وقتی باران می بارد ...
دلم بیشتر برایت تنگ می شود ،
دیوانگی را می شناسی ...؟!
دلم عجیب به هوای دیدنت دیوانه می شود !
نظرات شما عزیزان: